داستان عشق پارت آخر
الاخره زدم به سیم آخر و تصمیم گرفتم بروم به منزلشان، برای امر خیر.سال ۹۵ بود و نزدیک روزهای تولدش. هدیه ای خریدم و با چند نفری راهی شدیم.اضطراب شدیدی...
الاخره زدم به سیم آخر و تصمیم گرفتم بروم به منزلشان، برای امر خیر.سال ۹۵ بود و نزدیک روزهای تولدش. هدیه ای خریدم و با چند نفری راهی شدیم.اضطراب شدیدی...
بجای رفتن به باشگاه، شب ها پیش او می رفتم.اصلاً همه ی رفتن ها و نرفتن هایم را به افق او تنظیم کرده بودم.شاید این مسئله برای اطرافیانم، مضحک و...
روزهای اعتکاف آمداعتکاف آن سال، من هم خواستم مثل او به خلوتگاه بروم. می خواستم من هم، کمی گُم بشوم، تا شاید بفهمم، بودنِ با خالق، به دور از هیاهوی...
دلم هوای آن روزها را کرده است. چقدر با هم به زیارت می رفتیم و مزّه ی سفرهای معنوی، در کنار او، شیرین تر و دلچسب تر می شد.از آن...
دو سال از آشناییِ مان، می گذشت و انگار از تمامِ عمرم، همان دو سال را زندگی کرده بودم.از اوّلش تا آن روز، همیشه برای قرار ملاقات ها، برای هدیه...
عشق مان یک ساله شد و چه زود گذشت این یک سال.آن روزها، برای ادامه ی تحصیلاتم، مجبور به سفر شدم.و نمیدانم، چه سری در عشق نهفته است، که عاشق،...
ریزنوشت / عشق و عاشقی و این مزه ها
توسط منذرون · Published مهر ۱۰, ۱۳۹۳ · Last modified اردیبهشت ۱۲, ۱۴۰۳
دل بستن به این و آن حماقت تکراری من است. . . . بعد تو فهمیدم nدل برای کندن بنا شده استn نه بستن!
حرف های گنده گنده / ریزنوشت / عشق و عاشقی و این مزه ها
توسط منذرون · Published مهر ۱۰, ۱۳۹۳ · Last modified اردیبهشت ۱۲, ۱۴۰۳
سیاسی می نویسم شاید فراموشت کنم و الا من دلزده از سیاست را چه به این حرفها!
ریزنوشت / عشق و عاشقی و این مزه ها
توسط منذرون · Published مهر ۱۰, ۱۳۹۳ · Last modified اردیبهشت ۱۲, ۱۴۰۳
کسی دوستم داشتدیگر ندارد. به درک مال همین جاهاست!
ریزنوشت / عشق و عاشقی و این مزه ها
توسط منذرون · Published مهر ۱۰, ۱۳۹۳ · Last modified اردیبهشت ۱۲, ۱۴۰۳
احساس های خوب مرا با خودت بردیحالا من ماندم و یک دنیا تنفر!
بیشتر