داستان عشق پارت سوم
دو سال از آشناییِ مان، می گذشت و انگار از تمامِ عمرم، همان دو سال را زندگی کرده بودم.از اوّلش تا آن روز، همیشه برای قرار ملاقات ها، برای هدیه...
دو سال از آشناییِ مان، می گذشت و انگار از تمامِ عمرم، همان دو سال را زندگی کرده بودم.از اوّلش تا آن روز، همیشه برای قرار ملاقات ها، برای هدیه...
هر قطاری در جهان از شوق سوتش ممتد است آرزویش بودن در خط تهران – مشهد است
گذشت آن روزها که می گفتند کبوترباکبوتر،باز با باز! حالا کبوتر با گنبد طلای رضاست و باز ما تنها!
یک عمر زور زدم تا کسی نشکند مراامروز صبح ایینه کاری های حرم چه ساده شکستند مرا….