داستان عشق پارت آخر
الاخره زدم به سیم آخر و تصمیم گرفتم بروم به منزلشان، برای امر خیر.سال ۹۵ بود و نزدیک روزهای تولدش. هدیه ای خریدم و با چند نفری راهی شدیم.اضطراب شدیدی...
الاخره زدم به سیم آخر و تصمیم گرفتم بروم به منزلشان، برای امر خیر.سال ۹۵ بود و نزدیک روزهای تولدش. هدیه ای خریدم و با چند نفری راهی شدیم.اضطراب شدیدی...
معتکف یعنی شهیدهنوز که هنوز است عند ربهم یرزقون است.
او آمد / حضرت عاشورا / حنگی که بود / ریزنوشت
توسط منذرون · Published بهمن ۱۲, ۱۳۹۳ · Last modified شهریور ۱۰, ۱۴۰۳
آقا بیا شهیدان ثابت کردند اینجا کوفه نیست!
مادر با هزار مکافات بچه ها را خواباند اما دوباره صدای سرفه های بابا آنها را بیدار کرد این قصه هزارویک شب مادر و بابای شیمیایی است
می دانست بعد جنگ عده ایی با نامش بازی می کنند برای همین گمنام پرید…
زندگی اگر تلاش برای شهید شدن باشدمی شود بندگی… والا غیر از این هر چه باشد دست و پا زدن در مرداب غفلت است.
بیشتر