برچسب: رمان

۰

داستان عشق پارت آخر

الاخره زدم به سیم آخر و تصمیم گرفتم بروم به منزلشان، برای امر خیر.سال ۹۵ بود و نزدیک روزهای تولدش. هدیه ای خریدم و با چند نفری راهی شدیم.اضطراب شدیدی...

۰

داستان عشق پارت ششم

بجای رفتن به باشگاه، شب ها پیش او می رفتم.اصلاً همه ی رفتن ها و نرفتن هایم را به افق او تنظیم کرده بودم.شاید این مسئله برای اطرافیانم، مضحک و...

۰

داستان عشق پارت پنجم

روزهای اعتکاف آمداعتکاف آن سال، من هم خواستم مثل او به خلوتگاه بروم. می خواستم من هم، کمی گُم بشوم‌، تا شاید بفهمم، بودنِ با خالق، به دور از هیاهوی...

۰

داستان عشق پارت چهارم

دلم هوای آن روزها را کرده است. چقدر با هم به زیارت می رفتیم و مزّه ی سفرهای معنوی، در کنار او، شیرین تر و دلچسب تر می شد.از آن...

۰

داستان عشق پارت سوم

دو سال از آشناییِ مان، می گذشت و انگار از تمامِ عمرم، همان دو سال را زندگی کرده بودم.از اوّلش تا آن روز، همیشه برای قرار ملاقات ها، برای هدیه...

۰

داستان عشق پارت دوم

عشق مان یک ساله شد و چه زود گذشت این یک سال.آن روزها، برای ادامه ی تحصیلاتم، مجبور به سفر شدم.و نمیدانم، چه سری در عشق نهفته است، که عاشق،...