داستان عشق پارت آخر
الاخره زدم به سیم آخر و تصمیم گرفتم بروم به منزلشان، برای امر خیر.سال ۹۵ بود و نزدیک روزهای تولدش. هدیه ای خریدم و با چند نفری راهی شدیم.اضطراب شدیدی...
عاشقانه
الاخره زدم به سیم آخر و تصمیم گرفتم بروم به منزلشان، برای امر خیر.سال ۹۵ بود و نزدیک روزهای تولدش. هدیه ای خریدم و با چند نفری راهی شدیم.اضطراب شدیدی...
بجای رفتن به باشگاه، شب ها پیش او می رفتم.اصلاً همه ی رفتن ها و نرفتن هایم را به افق او تنظیم کرده بودم.شاید این مسئله برای اطرافیانم، مضحک و...
روزهای اعتکاف آمداعتکاف آن سال، من هم خواستم مثل او به خلوتگاه بروم. می خواستم من هم، کمی گُم بشوم، تا شاید بفهمم، بودنِ با خالق، به دور از هیاهوی...
دلم هوای آن روزها را کرده است. چقدر با هم به زیارت می رفتیم و مزّه ی سفرهای معنوی، در کنار او، شیرین تر و دلچسب تر می شد.از آن...
دو سال از آشناییِ مان، می گذشت و انگار از تمامِ عمرم، همان دو سال را زندگی کرده بودم.از اوّلش تا آن روز، همیشه برای قرار ملاقات ها، برای هدیه...
عشق مان یک ساله شد و چه زود گذشت این یک سال.آن روزها، برای ادامه ی تحصیلاتم، مجبور به سفر شدم.و نمیدانم، چه سری در عشق نهفته است، که عاشق،...
همه چیز از ۱۳۹۳/۵/۲۸ شروع شداولین دیدارمان به پایان رسیدنمیدانم چرا ضربان قلبم تند تر میزدگرمای دلنشینی تمام وجودم را در بَر گرفته بودبا هر قدمی که از او دور...
بیشتر