ازدواج یک انقلابی متفاوت ازدیگران
انگار همین دیروز بود که بااو آشنا شده بودم
چقدر زود گذشت هشت سال دوستی و رفاقت جانانه
دقیقا هشت سال قبل اولای مهر بود که با او آشنا شدم اولین تجربه ی رفاقت توی یک شهر غریبی که تازه به آن مسافرت کرده بود خیلی از تریپ او خوشم اومد، انگار افکار همدیگه را از توی هوا میخوندیم سالها باهم رفاقت دوستی کردیم اما نه دوستی که پر باشد از لوس بازی!!! بلکه هرروز یک رقابت و یک زیرآب زنی سنگین برای یکدیگر داشتیم
یادمه سرکلاس نشسته بودیم که همین جور من را پیش معلم خراب میکرد، اونقدری که معلم شاکی داشت میشد و میخواست من را ازکلاس اخراج کند،من هم با نقشه ای چندتا ازبچه های کلاس را خریدمشون تا فقط حال اونا بگیرند
نمیدونستم کار اونقدر جدی میشه که استاد اون را ازکلاس اخراج کند و چندروز هم به خاطر این دعوای معلم وشاگردی سر کلاس نیاد